بیاید بگم امروز چیشد..
قدیم اونقد بابامو دوست داشتم جونمم بهش میدادم
همیشه بهترین قسمت غذا رو قائم میکردم واس بابام
براش گوشی میخریدم باهمه عمه هام سر بابام دعوا میکردم از حق بابام ت خانواده ی مادرم دفاع میکردم
همیشه با مامانم سر بابام دعوا بود میگفتم نباید پولاشو بدی ب خانوادت اونقدی ک من پشت بابام بودم اون نبود چند ماه پیش داشتم با مامانم دعوا میکردم گفتم حق نداری پولای بابامو بوی داداش هات بخورن همشونم بی عرضه هستن اون همه پول دادی بلکه به خودشون بیان کاسبی راه بندازه
ولی آخرش همرو خرج دخترا کرد و بازم هیچی
( تا حالا ۲۰۰ میلیون از مادرم که پول بابام گرفته ب بهونه کاسبی راه انداختن و ب جایی هم نرسیده
گفتم چرا بابام اون همه زحمت میکشه میدی ب اینا
گفت بدبخت اینقد حرص و جوش پدرت میزنی
فک کردی بابات دوست داره💔
گفتم اره گفتش اره جون خودت یه تار مویه منو ب ۱۰۰ تایه تو نمیده حتی خانواده ی منو ب تو ک بچشی ترجیح میده
بعدشم مامانم فمید کارش خیلی زشت بود حرفش بد بود گف ار حرص اینجوری گفتم ولی امرور فمیدم مامانم راست گفته
البته تو این چند ماه از بابام خیلی سرد شدم حس کردم ازش بدم میاد ار اون موقع ک حرفو شنیدم
امروز ...