تازگیا خیلی چرت و پرت میگه و شوخیای مسخره میکنه انقدر ک اصلأ دوست ندارم باهاش حرف بزنم من با خانوادش مشکلی ندارم ینی دارم ولی بروز نمیدم و ب زور تحملشون میکنم اوناهم همین هستن از من متنفرن ولی حفظ ظاهر میکنن امروز داشتیم با شوهرم سر آمپول زدن شوخی میکردیم یهو برگشت گفت من مادرمو بیشتر از تو قبول دارم یهو اشک تو چشمام جمع شد صدای شکستن قلبمو شنیدم مدام با شوخی خواهرشو گنده میکنه واسم منم گاهی باهمون شوخی جوابشو میدم گاهی قیافه میگیرم گاهی طوری وانمود میکنم ک انگار نشنیدم و برام مهم نیست اما داره بدتر میشه ب نظرتون فردا باهاش جدی صحبت کنم؟؟؟چی بگم یا چیکار کنم
چند ساله ازدواج کردین؟
ببخشید اینو میگم ولی وقتی یکی میاد اینارو میگه من حس میکنم جای زن و شوهر دوتا بچه مدرسه ای باهم دعواشونه
وای خدایا
چرا مردا اینجورین
شوهر احمق منم همینه
چرا ناراحت شدی عزیزم
خب همه همینن یعنی باید اینجوری باشن مادری که چند سال زحمت کشیده سختی کشیده جایگاهش از همسری که وارد زندگیمون میشه بالاتر هست
نمیدونم ولی اون حرفش چندان بد نبوده از نظر من ،خوب بالاخره مادرشه توروهم قبول داره ولی هرکی جای خود
ولی درمورد بقیه حرفاش حتما باهاش صحبت کن و بگو که ناراحت میشی چون آدما شعور اینو ندارن که درک کنن با حرفاشون دارن یکی رو اذیت میکنن باید حتما بگی تا بفهمن
آره باهاش صحبت کن بهش بگو که از این شوخیا خوشت نمیاد و آررده خاطر میشی
ببین منم تازه ازدواج کرده بودم شوهرم گفنت من مامانمو دوس دارم منم خیلی ناراحت شدم . اما الان بهم بگه میگم ب جهنم منم مامانمو دوس دارم😂
اون موقع ها چون صدمو واسع شوهرم میزاشتم فک میکردم شوهرمم باید صدشو واسم بزاره ... الان میگم نه هر کس جایگاه خودشو داره... توام فک نکن چون اومده تو رو گرفته دیگ باید بقیرو ول کنه...
مثل این میمونه ک بچه بزرگه ب مامانش بگه چون تو از کوچیکه بیشتر مراقبت میکنی اونو بیشتر از من دوس داری... در صورتی ک اینطوری نیست چون کوچیکه بیشتر ب مراقبت نیاز داره فهمیدی چی میگم ... توام برات مهم نباشه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز