بخدا که نه فیکه نه من مردم،میخوام درد دل کنم چون خیلی تنها وخستم بچه هامو خوابوندم با چشم گریون دارم تایپ میکنم داستانمو میگم،دوازده سال پیش پسر سیدی عاشقم بود من ۲۰سالم بود دیوانه وار منو میخواست کلی کادو برام میخرید بی نهایت محبت میکرد منو میدید دست وپاش میلرزید منم خوشم اومده بود ازش ولی کم کم فهمیدم خیلی شکاکه خیلی تهمت میزد خیلی اذیتم میکرد با حرفاش میگفت چرا گوشیت اشغال بود چرا خندیدی چرا موهات بیرون بود چرا چرا همه جا دنبالم بود من هم کلی خواستگار داشتم اون هر کدومو میفهمید زنگ میزد بهشون ابرو ریزی راه میانداخت