با مامانم نمیتونم حرف بزنم کلی حرف تو دلم مونده خیلییی غم دارم هر موقع راجب ی مشکلی میخوام حرف بزنم پا میشه میره فرار میکنه از مشکلات منم هم چی خودم ب دوش میکشم اجبارا چون اون فرار میکنه سر همین خیلی درونم خشم دارم و فقط با فحاشی کردن بهش اروم میشم جیگرم حال میاد
ببین مثلا داری میگی فلان مشکل هس پا میشه میره دلم خیلی گرفته
چیکار کنم بتونم باهاش حرف بزنم انقدر خشم درونم دارم ک فقط وقتی بهش فحاشی کنم یا توهین کنم بهش اروم میشه غم درونم
نیاید بگید وای مادرته زشته و.... جای اینا راه بدید بتونم باهاش حرف بزنم انقدر مجبور نباشم بریزم تو خودم ک اینجوری منعجر بشم