وقتی که با شوهرم دوست بودیم یه روز شوهرم اومد منو برداشت رفتیم کردان کلی غذا و خوراکی سفارش داد رفتیم دور دور و صحبت و بغل و اینا
من چون زیاد استوری میزاشتم از دوس پسرم همه خونواده و فک و فامیلو هاید کرده بودم از استوری (یه جور پنهان کردن) دوستام و بقیهی آشناها بودن و میدیدن استوری های من رو
نگو شب گذشته مادرم یه اکانت ساخته اومده بهم درخواست داده منم قبولش کردم ولی یادم رفته پنهون کنم ازش استوری های منو نبینه
رسیدم خونه از کردان یه استوری عاشقانه تو بغل شوهرم گذاشتم متنش هم نوشتم عروسی ام را با تو تصور میکنم
چشمتون روز بد نبینه تا یه هفته جنگ جهانی برپا بود
الانم یادش میوفتم مور مور میشم😂😂😂