وقتی با عمم بد حرف زدم اون حرصش در اومد گفت من برای پسر دکترم با کسی که سیکل داره وصلت میکنم تازه دو قورت و نیمتون هم باقیه (یجوری میگه سیکل داری انگار ترک تحصیل کردم خب روانی من تازه کلاس دهمم تو ۱۵ سالگی که نمیتونم لیسانس داشته باشم) و کلی حرف بارم کرد قهر کرد از آخر گفت میرم واسه پسرم بهترین دختر رو میگیرم تا چشمتون در بیاد
دیدین چی گفتم نگفتم با مراعات و مهربونی چیزی به دست نمیاد باید داد میزدم دعوا میکردم تا دهنشون بسته میشد بابام اومد خونه گرفت خوابید چیزی نگفت مامانم وقتی با عمم اونجور حرف زدم کلی دعوام کرد ولی من اهمیت ندادم بهش عمم رو الان فهمیدم که رفته همدان فکر کنم دست از سرم برداشت چون خیلی بد حرف زدم باهاش از طرفی ناراحتم چون عمم خیلی مهربون بود رابطه ام باهاش خراب شد ولی از طرفی هم زندگیمو نجات دادم چون ازدواج تو این سن واقعا حماقت هست مخصوصا از نوع فامیلی
خداروشکر از اون وقته تا حالا هیچ خبری نشده ازشون فکر کنم ماجرا تموم شد