من اصلا نمیدونستم این مکان کجاست این عزرائیل هست من هیچ تصوری از عزرائیل نداشتم دیدم رو یک خونه خرابه که که توی خونه اتش بود روی دیوار اونجا نشسته رو وپشتش به من بود من از ازون کوچه داشتم رد میشدم وباکسی بودم فرداش یک نفر از فامیل رحمت خدا رفت یکی میگفت خود کشی کرده یکی میگفت قرص خورده بعد امشب من خواب رو برای کسی تعریف کردم و گفتم فلان مکان فلان کوچه گفت خونه قدیم فلانی همین که رحمت خدا رفته بوده