خلاصه من عقد کردم و شوهرمو دوست نداشتم و هر موقع دعوامون میشد همش به طلاق فکر میکردم ولی مامانم زنگ میزد به شوهرم میگفت تو حق داری تقصیر این دختره
دیگه منم دیدم دیگه باید با همین بمونم و گذاشتم پردمو بزنه و رابطه محافظت نشده داشتم و بعد از ۶ ماه حامله شدم و من خبر نداشتم
یک ماه بعدش عروسیمون بود شوهرم داشت به زور از باباش پول میکرفت برا عروسی چون حمایتی نمیکردن و پدرش فوت شد بعدشم من فهمیدم حاملم و بعد از چهلم پدر شوهرم اومدیم سر خونه زندگیمون
ادامه داره