من نزدیک 22 سالمه یه برادر 31 ساله دارم تازه نامزد کرده امروز هم فهمیدم میره خونه نامزدش پشت سر من حرف میزنه وقتی بهش گفتم گفت تمام چیزایی که بابا داره مال منو زنمه ما با عرضه ایم لیاقت داریم همه چیزا مال خودمونه 😐 اصلا باورم نمیشه خواهرا و برادرهای اینجا توی روم این حرفا رو زد همیشه از بچگی حس میکردم دشمنمه و حسادت میکنه دوستان خودش نه خدمت سربازی رفت نه دانشگاه رفت نه درسی خوند یه آدم کاملا بی عرضه رفتن براش نامزد کردن بلکه آدم بشه که هیچی نشد نمیدونم تیک عصبی گرفتم چم شده از وقتی این حرفا رو تو صورتم زد دست پاهام شروع به لرزیدن کرد من فکر نمیکردم تا این حد دشمنی بکنه میگه میخوام ماشین بخرم برا نامزدم تا ببرمش دانشگاه پدر مادرتونم میندازم خانه سالمندان 😐😐😐 باید یه نقشه ای بکشم نمیدونم چیکار کنم خدا سایه پدر مادرمو 1000 سال نگهداره چند روز رفتن مسافرت شروع کرده دوباره این حرفا رو میزنه منم هزار حرف زشت به خودش نامزدش زدم نتونستم خودمو کنترل کنم
دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳
از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباسهای خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!
مشکل میدونی چیه ؟ اینه که شاهنامه نمی خونیم ، یه جای داستان ، باباهه امپراطوری رو به 3 تا پسرهاش میدن و به پسر کوچیکه پادشاهی یه کشور کوچیکتر رو ، اینجا اختلاف پیش میاد ، اینجا با اینکه همه برادرن ولی اختلافشون باعث نزاع میشه ، اینجا نگاه ، برادری نیست ، اینا هر کدوم پادشاه یه سرزمین هستن
بعد از ازدواج نقش ها عوض میشه ، نقش برادری کمرنگ تره