من خودم بچه طلاقم خانواده ندیدم
همه چیز برام عجیبه جایی میرم میبینم زنو شوهر باهم حرف میزنن زندگی میکنن کنار هم برام خیلی عجیب میاد
تمام این مدت هم همه بهم میگفتن باید ازدواج کنی چون مادربزرگم سرطانیه
عموهامم معتاد
کسیو ندارم
یعنی حتی تنها هم مستقل بشم عموهای معتادم اذیتم میکنن
الان مامان هست میترسن البته منم مدام اتاقمم و درم قفله
چون دوسال پیش که بابا بزرگم فوت کرد قضیه تعرض پیش اومد برام
الانم با پسری آشنا شدم که خانوادش میدونن و منتظره که من قبول کنم که پیش قدم بشه کاری مالی ظاهری اوکیه
خانواده خودمم راضیه فکر نمیکردم ولی واقعا عمم داره حمایتم میکنه
ولی پر از حس بی اعتمادیم
اولین تجربمه
مخصوصا تاپیکای اینجا رو میبینم وای ذهنم بهم میریزه
دلم نمیخواد امید عمم نا امید بشه
یکم باهام حرف بزنین