چند هفته پیش الکی بهونه گرفت و من اصلا تقصیر و منظوری نداشتم و تنها گیرم آورد و خیلی زیاد بهم توپید و حتی گفت از خودت و خانوادت کینه به دل دارم و فلان
و یه مدت سر سنگین بود باهام
حالا غروب بخاطر یسری کار اومده بود خونمون میخوابید رو مبل
بعد شوهرم شام نگهش داشت البته غذارو خود شوهرم پخته بود
نهایت احترام رو کردم بهش
بعد بحث شد از اینکه پادشاه های قدیم زیاد زن داشتن
و شوهرم گفت چخبر بوده من که تو این یدونه موندم دردسره بخدا البته به شوخی گفتا
خواهر شوهرمم گفت آره والا همینطوره
جوابش اونقدر بد بود شوهرم یه لحظه هنگ کرد
بعد خواهرشوهرم دید شوهرم ناراحت شده الکی گفت ببخشید حواسم نبود
بنظرتون بی محلی میکردم یا کار درستی کردم