*علی بود خشم همه ی وجود امیرالمونین رو گرفت.همه ی فاطمیات لرزیدند وحشت کردند فاطمه هم وحشت کرد..عین نقل تاریخه.. یکم خلوت شد صدا زد.. یا بضعة الرسول الحمدلله سالمید؟خدا رو شکر پسر عموتون نگران شما بود. یه جمله ای فاطمه زهرا داره گفت:یا علی پسرعمو کسی که تو پشتش باشی تو همراهش باشی دیگه غم و غصه ای نداره علی جان..دیگه کار به جایی رسید مثل این روزا علی خونه نمی موند میرفت بیرون گریه میکرد. میگفت روز روشن زهرامو زدند.. میگفت کاش علی مُرده بود و نمی دید اینگونه کبود شده سرو صورت و تن وپشت زهرا...*
بی گناه بوده بی پناه بوده
مادر سادات پا به ماه بوده
یکی نبود بگه نمی کنن
گلی که برگ وریشه داره رو
یکی نبود بگه نمی زنن
زنی که بار شیشه داره رو
یکی نبودبگه نمی شکنن
غرور مرد و پیش همسرش
یکی نبود بگه نمی زنن
زن رو جلوچشای شوهرش
وای حوریه ی علی تو آتیش سوخت
وای مسمار در، درو به زهرا دوخت
بی خدا بود و از جفا می زد
مادر ما رو بی هوا می زد
یکی دو تا که نه، چهل نفر همگی می زدن یه مادرو
یکی نبود بگیره چشمای بچه های کوچیک حیدرو
یکی نبود که تازیونه رو بگیره از غلام بد دهن
یکی نبود بگه بسه دیگه غلافتو به بازوهاش نزن
وای چهل تا ظالم و یه مظلومه
وای چهل تا قاتل و یه معصومه
*یارسول الله زهرا به من نگفت ولی به شما میگه چی رو نگفت؟ همه جمع شدند زهرا رو لِه کردند..*
عالمو بدبخت کردی خیالتو تخت کردی
غسلش رو واسه پدرم سخت کردی
کمی فکر خودت باش کارِ خانه نکن
بیا و خستگی فضّه را بهانه نکن
خیال کن که در اصلاً به صورت تو نخورد
توجهی به کبودی تازیانه نکن
فاطمهٔ من، تو شانه دست گرفتی و
شانه کردن مو برای دست شکسته بد است
برای من کمی از ماجرای کوچه بگو
فقط به فضّه نگو روضه رو زنانه نکن
نمی تونم از کوچه امون رد بشم
چیکارکرده این کوچه با روحِ من
یه عمره ازت شرمسارم گلم
منو بسته بودند تو رو می زدند
بشین خونه رو آب و جارو نکن
بذار زخم پهلوت بهتر بشه
خودم از پس غربتم برمیام
نمیخوام چشات واسه من تر بشه
هنوز درد داری میدونم عزیز
با این دردا باید مدارا کنی
درِ خونمون رو عوض می کنم
به شرطی نیایی در و وا کنی
گل در آتش اگر که جمع شود
دیگر آن را نمی توان وا کرد
زهرای رشیده به چه تشبیه کنم من
با پیکر یک طفل برابر شدنت را
*فردا صبح می خواست آرد جداکنه بیشتر جدا کرد. اسما صدا زد بی بی! معمولت اندازه مصرف روزانه آرد جدا می کردی برای نان پختن امروز بیشترجدا کردی فرمود: اسما من امروز روز آخر عمرمه منکه ازدنیا برم این بچه هاچند روز مشغول عزاداری اند دوست ندارم گرسنه بمونند.اما نمی دونم همین نون ها از گلو کسی پایین رفت یا نه... گفتم نان دلم یه جایی رفت..*
ز خانه ها همه بوی طعام می آمد
ولی به جانِ تو بابا گرسنه خوابیدم
نَفَسم می مونه تو گلو
منو می کِشه از سر مو
منو می کِشه میگه نگا
این داداش علیه
بزنم میری سمت کدوم
نمی گفتی مگه کو عمو
بزنم مثلا چی میشه
بسه گریه و زاری تموم
بشکنه دستت که معجر برنداری
مطمئنم تو یکی دختر نداری
آروم آروم از طبق بیا کنارم
سر رو سرت بذارم حرفا برا تو دارم
چند شبه بابا یه ذره نون نخوردم
اسمت رو که می بردم همه اش کتک میخوردم
عمه! بکشم سرمه چشام ناز میشه مگه نه؟
عمه! باباییم بیاد دلم باز میشه مگه نه؟
دوباره زندگیم آغاز میشه مگه نه؟
نامرتب نیستم، من فقط النگوهام دستم نیست
تو ندیدی بابا زیر معجر گلسر بستم نیست
بابا! دندونم که افتاده در میاد مگه نه؟
بابا! تو عروسیم داداش اکبر میاد مگه نه؟
«به آبروی رقیه بنت الحسین
اللهم عجل لولیک الفرج»