پسرو نمیدونم
ولی خودم با دوسه تا دختر زشت(که ب چشم من معمولی بودن) دوست شدم چون خیلی تومدرسع تنهابودن دلم براشون میسوخت
تااینکه یکیشون اومدگفت میدونی چرا جدیدا نمیام پیشت
گفتم چرا
گفت توخیلی مهربونی جزتورفیقی ندارم
ولی چون چشمات ابیه ازش میترسم خیلی چشمات ترسناکو زشته
براهمین بزار مجازی فقط باهم حرف بزنیم زدم بلاکش کردم مدرسه هم همش بهش محل نمیدادم
من احمق همیشه درتلاش بودم حالشوخوب کنم بااینکه رفیقام میگفتن چون حسوده کسی باهاش نمیگرده من بهشون گوش ندادم گفتم گناه داره دوست ندارم ببینم همش ی جا تنها با ناراحتی همرونگاه میکنه ولی نتیجش شد شکستگی دل خودم یادمه دوروز گریه کردم چون خودم ی مشکل خیلی بدی داشتم اینم شنفتم دلم گرفت