منم برا اینکه حرف و حدیثی نباشه اجازه ندادم مامانم بیاد
از شیر مرغ تا جون آدمیزاد برام گرفته بودن یه دونه دختر بودم
کلی برام آرزو داشتن
ولی طفلی مامانم آرزو به دل موند
لعنت به مادرشوهر عفریته ام
عقد و خواستگاری و جهیزیه و ماه و عسل و پاگشا و .... همه و همه رو کوفت من و همسرم کرد