من دیروز صبح مامانمینا رفتن مراسم فاتحه شهر دیگه خودمو و خواهرم تنها بودیم ظهر اون رفت سرکار منم جون باید پانسمان عوض میکردم دوستم اومد رفتیم پانسمان عوض مردم برگشتم خونه دیدم خواهرم گفت با دوست پسرش میخواد بیاد خونه سر همین بحثمون شد کلی اما هرکار کردم نشد با پسره اومد ساعت دوازده بود دیگه پاشدم رفتم الکی گفتم خالم میخاد بیاد ک پسره بره تا رفت
امروزم رفتم دانشکاه و اومدم و باز پانسمان عوض کردم بعد من درد داشتم فقط رو شکم بودم گوشیمو زدم شارژ اقا خواهرم از اتاق اومد شروع کرد دعوا ک تو پاشو من گوشیمو بزنم شارژر، شارژرمو کشید و بهم حمله کرد زد تو پانسمانم کلی بحث تا اخر با گریه و دعوا بالاخره ول کرد رفت تو اتاق اماا من خیلی ناراحت شدممم اصلا دلمم پر شد که این میبینه من درد دارم دراز کشبدم چحور اینکارو کرد زنگ زدم مامانم گفت تزدیک خونه ایم کفتم باشه بیاید