تو اون سالها، بیابونی بود تو خاکه های داراب
بیابونی بی آب و علف
تموم چشمه های جوشان آب تلف شد
جوونه ها قبل رسیدن به باغ
آروم می رفتن توی قصه خواب
کسی نموند جز چند خانوار
که بعد کلی کار، کندن چند چاه آب
در کنار هم زندگی رو کردن آغاز
صبح کار و شخم، شب دعا و آواز
بعد مدتی کارگر شد، دعاها و زمینشون بارور شد
خرما، سیب، بادامِ کوچک
شدن آغاز بازار کوچک
کشت پنبه نخ، ریسندگی
روسری، پوشیه، تا شال کوچک
بابا باد و ننه صحرا، توی اون فصل ها، ازدواج کردن
مدتی گذشت، صحرا مادر شد
یه دختر کوچیک، اسمش رو گذاشت مریم
مریم بزرگ شد با دار و قالی
همیشه افسرده و تار و خالی
غمگین می پرسید از مادرش صحرا
"که توی کل دنیا همین داراب رو داریم؟"
این سوال بود توی فکر مریم
توی داراب نبود به شکل مریم
مگه انتهای رویا دارابه؟
همه فکر می کنن دنیا داربه
این سوال بود توی فکر مریم
توی داراب نبود به شکل مریم
مگه انتهای رویا دارابه؟
همه فکر می کنن دنیا داربه
گذشت و کارگر شد
کشت پنبه، نخ ریسی، بارور شد
کدخدا، با فکر صادرات پارچه
دستور داد بکنن باز مرز رو
کم کم دهات دیلاق تالاب
تبدیل شد به ییلاق داراب
مالکین اطراف با خریدن ملک و زمین
شدن هم پیمان داراب
چکاد، قد بلند، فریبنده
پسر یکی از ملاکین کوهستان
حسادت پسر های توی داراب
و حسرت دخترای زیر پوشیه
آخرای هفته تو تعطیلات کوه
توی داراب در حال گشتن بود
اهل بیرون این کوی و برزن
شاید، بهترین پاسخ سوال مریم بود
"چرا قدتون بلنده؟"
"چرا نگاهتون با ما پر از فرقه؟"
"چی شد که شدید مسافر داراب؟"
"چی میگذره پشت کوه مجاور داراب؟"
چکاد تو این گستره تنهاست
درگیر مریم شد و لکنت حرفاش
بین این عشق یه دره فاصله است
بین پسر کوهستان و دختر صحرا
نزدیک مریم، می کشه نفس
شرم، دختر رو می کشه عقب
مریم تو فکرش با تکفیر کدخدا
به دور پرنده ی عشق می کشه قفس
هر روز همین بود، پاشو پس می کشید
چکاد نقشه ای از هوس می کشید
"یا میای با من سمت کوه های کولی وش"
"یا به کدخدا می گم دارم مو های بریده ات رو"
مریم ترسید تو دست های زنجیر
گفت: "یه بازنده ام تو دست های تقدیر"
مو ج مو های بیرون از پوشیه
یعنی جزر و مد دریای تکفیر
فردا تو بازار یه جنجال خون
راه افتاده بود تو چنگال شوم
خبر بی عفتی دختر صحرا
چکاد ایستاد با چند تار مو
قلب مریم یه گوشه چکید
رکاب زخمیه خون نگین
بعد تکفیر داراب
واسه مدتی خونه نشین شد
ننه صحرا، غم تو نگاش بود
می گفت: "این ننگ باید از ما جدا شه"
"مادر نگام کن دامن من پاکه"
"اون موهای من نبود"
"موها م سر جاشه"
"موهام سر جاشه"
تا که یک روز داراب رو صدا کرد
عزادارا رو نگاه کرد
شالش رو برداشت
از حجابش دفاع کرد
قصه به اونجا رسید که داراب با حیرت
این گستاخی رو نگاه کرد
دوباره تکفیر رو امضا کرد