بیاید سرگذشت دختر عمم رو بگم براتون که چه ازدواجی کرد

نه شوهرش ریس کارخونه فولاد تبریز بود تو داستانش البته 

هنوزم نمیزارن

دوباره بابام برگشته میگه بفهمم با پسر حرف میزنی میکشمت😂 

اره واقعا هعی

من که دیگه حتی اجازه تا سوپر مارکت نمیدادن افتخار بود کسی ریخت منو ندیده 

الانم هرکی پیدا میشه میگن قبول کن بدبخت بشم 

بخدا بهشون میگم چقدر در حق من بد کردین الانم براتون شدم مثل میوه ای که  میوه فروش آخرشب میخواد بده به هرکی شد که مبادا بگنده🥲

حالا منو دریابید 

دومین ازدواجمم داره میپاشه

😂😐

ی داستانم در مورد همین تاپیک بگممم

تو کوچمون ی دختره بود تا وارد راهنمایی شده بود این با هر کی میدید وارد رابطه شددد یبارمم من رد شدم اتفاقی از روبروم اومد جوری رفت تو چشام بخدا خجالت کشیدم حالا من ۲۷سالم بود این دختره ۱۴فک کنم اصلا ازشم خوشم نیومدد قیافشم خیلی زشت بود..ولی کاش الان بیای نگاه کنی چ پسری چ شوهری کرده این دختره بخدا منم حسودیم میشه نمیدونم چ حکمتیه ک ایجوری میشههه اخه الانم جوری سرشو بالا میگیره راه میره النگهاشو ب صدا در میاره انگاری من بودم با همه وارد رابطه میشددددددم

یکی بود میگف بچه دار نمیشم شوهرم نمیزاره ای وی اب اینا و بعدشم شوهرم رفته زن گرفته ؟

حس میکنم کاملا مثل منی 

بعضی وقتا میگم مگه من با دخترای دیگه جه فرقی دارم بخدا منم تو این ۲۰۲۴ زندگی میکنم مال بیست سال پیش نیستم که 

خانواده من جرا اینجورین 

روم نمیشه به کسی بگم نمیزارن از خونه برم

خواستگار خوب هم داشتم بابام رد کرد 

دوستمم نداره بگم تاج سرشم 

خرجمو هم نمیده ..

امیدوارم خوشبخت ترین دختر بشی و زندگی نصیبت بشه که غم هاتو و گذشته تو بشوره ببره🫂

چرا عه

این میگفت شوهرم ریس کارخونه فولاد تبریز هس داستانش اینجوری بود ک شوهر اولش برا این صاحب کارخونه کار میکرده بعد ابن یبار میره اون صاحب کارخونه میبینتش  عاشقش میشه  بعد با طرف قرار میزاره میره شوهره پشت سرش میره  میبینه درجا سکته میکنه میمیره شوهرشم بسیار مرد خوبی بوده الا اخر تاجایی ک میشه زن اون ریس و اون ریس آزاراش میده ولی خیلی دوستش داشته پول زیادی خرجش میکنه ولی تو خونه زندانی بود

اوسکول نیستی برعکس رابطه آبکی روح و روانت رو نابود میکنه 

ولی گل تا این حد هم محدودیت به بدن به روان آدم آسیب میزنه توی روابط اجتماعی ضعیفی نمیتونی چیزی رو هندل کنی