دیروز بچم نق میزد ومنم چند روزی بود ک از خونه نیومده بودم بیرون دیشب شام نپختم شوهرم اومد گفت پاشو برو بیرون بچرخ پوسیدی توخونه
گفتم نمیرم گفت پاشو برو هوات عوض شه گفتم نمیرم ولم کن وباهاش بحث کردم
وخلاصه گفت پاشو برو ی چیزی بخر شام بخوریم ومیوه هم بخر خلاصه با ایت طرفند منو بازور فرستاد بیرون
اومدم خونه باکلی خرید والبته ۶تا نون بربری ک فریز کنم که بعدا بخورم
خلاصه اومدم ب شوهرم گیردادم ک توچرا نرفتی چرا من برم و..گفت من گفتم توبری حالت عوض بشه ساعت ۱۰ شب بود بال وکتف گرفتم شوهرم رفت کباب بپزه منم غر غر غر بحثمون شد داشت گوجه خورد میکرد چاقو رو گرفت سمتم گفت الانمیاممیکشمت اگه ساکت نشی منم جیغ زدم رفتم تو دشویی گریه کردم گفتم من میترسم
بعد اومد دم دشویی ک بیا بیرون منم جیغ ک میترسم درو بازکردم دیدم داره گوجه خورد میکنه
منم اومدم بیرون کباب رو آورد منم زار زار گریه میکردم
گفت بخور گفتم نمیخوام
گفت اگه دیگه باهام دعوا الکی کنی یا بحث الکی کنی باهمون چاقو میکشمت 😭😭😭