یادش بخیر من و تو یه روز بارونی با یه نگاه عشق هم شدیم حالا الان کتاب های خاطراتی که نوشتیمو با هم میخونم و از این که همدیگرو داریم یه خنده ملیحی روی لبهامون میاد که یدفعه مثل همیشه اون گوشی لعنتی زنگ میخوره و بچه شروع به گریه کردن میکنه و سریع میرم بغلش میکنم