من با یکی از دوستام صمیمی هستم بعد از چندین سال همو دیدیم دیروز 3 4ساعت رفتم خونشون
بعدش برگشتنی ب شوهرم گفتم منو بزار خونه بابام
بعدا دیگه مامانم گفت بیرون بودی گفتم آره خونه دوستم بودم ناهار
بابام شروع کرد
چرا طلا پوشیدی رفتی
کی هست دوستت شوهرش کجایی هست
یهو بهت تجاوز میکنن
یهو میکشنت بخاطر طلا
شوهرش خونه بود یا نه
دیگه نرو دیگه حق نداری بری رفتی بگو شوهرت همونجا بمونه پشت در
واقعا انرژیمو گرفت حالا دوستم شوهرش نبود فقط من و دوستم بچش بودیم
کاش نگفته بودم از این طرز فکر متنفرم حالا پنجشنبه هم میخام برم خونه یکی دیگه از دوستام اصلا پنهون میکنم