قبل از اومدنت با خانوادم بحث داشتم
نه با مادر نه پدر سازش نداشتم اما هیچوقت حواسم نبود خانوادم کجاها بودن و حمایتم کردن
روزی ک اومدی خوشحال بودم ک دیگ از خونه فرار کردم
حس خوشبختی از ته دل داشتم ک دیگ روزای سختم تموم
ولی تو این یکسال هر چقدر که میرفتیم جلو نه حمایتی میدیدم نه تکیه گاهی...تنها چیزی ک سهمم شد سردی های مکرر...
حتی نذاشتی به سالگرد آشناییمون برسیم منو تنها گذاشتی
ولی من اصلا ناراحت نیستم
چون تو پدرمو بهم دادی فهمیدم چقدر بابامو دوس داشتم و احمق بودم باهاش دعوا میکردم. سازش نداشتم فک نمیکردم ی پسر باعث بشه من خانوادمو پیدا کنم
مرسی بابت هدیه بزرگی ک باعث شدی بهش برسم و ممنون بابت زخم هایی ک برام تجربه بزرگی شد
گفتم بگم خالی شم :))