قضیه از این قراره خاله با شوهرش که شهر غریبن سه ماه اومدن شهرمون خونه پدربزرگم میمونن
شوهرش اونجا بیکار بود اومده اینجا سر چهار راه میوه میفروشه
حالا یه دونه داداش دارم مجرد واسه خودش پس انداز داره و هم پدرم ماشین باری داره سواری هم جداگانه
این شوهر خاله زیر گوش داداشم خونده بیا شراکتی بریم شهرهای اطراف میوه بیاریم بفروشیم
ماشین از داداشم پول هم داداشم دوبارع گذاشته
اینم هویج
هرچقدر به داداشم میگم این چه شراکتیه حداقل ماشین باتو سرمایه با اون
ولی سرش تو برفه
و هم داداش یه جوون ساده جوگیره
نظر شما چیه