در کوچه خواست تا که شود حامی علی
دردا که تازیانه ی قنفذ امان نداد
هر قهرمان کند به نشان خود افتخار
زهرا مدال خود به علی هم نشان نداد
رسد آهسته آوایت مرا بر گوش جان مهدی
کنار در ، ستادی یا میان دوستان مهدی
به قربان صدای دلربایت گردم ای مولا
بیا بر مادر مظلومه ات قرآن بخوان مهدی
باز این چه شورش است که در بیت حیدر است
گویا زمان هجرت غمناک کوثر است
با آه زینب و حسن و شاه کربلا
گویا قیامتی شده و حشر دیگر است
می رسد از خشت خشت خانه بوی فاطمه
این دل حسرت کشم در آرزوی فاطمه
گریه و آه یتیمانم که می دانم ز چیست
زینبم در شانه پیدا کرده موی فاطمه
بر سوخته باغ ما دگر سر نزنید
این خانه ی آتشزده را در نزنید
از ما که گذشت مادری را دیگر
در خانه به پیش چشم دختر نزنید
ای داغ تو مُهر سینه ام فاطمه جان
موج تو برد سفینه ام فاطمه حان
هر شمع برای محفلی می سوزد
من سوخته ی مدینه ام فاطمه جان
ای که می خواهی بدانی قبر زهرا در کجاست
راز پیدا کردن آن خاک گرم کربلاست
مشتی از آن خاک بردار و رها کن در بقیع
هر کجا بنشست قبر همسر شیر خداست
آتش زدن به خانه ی مولا بهانه بود
مقصود خصم کشتن بانوی خانه بود
آن شب قوی ترین سند غربت علی
تشییع مخفیانه و دفن شبانه بود
آهنگ جدایی ز جگر ساز نمائید
با مادر خود درد دل ابراز نمائید
تشییع شود تا دل شب پیکر پاکش
آهسته درِ سوخته را باز نمائید
ایکاش که قلب علی از کار افتد
یا آنکه به دیده علی خار افتد
داغ دل من تازه شود زهرا جان
چونکه نظرم بر در و دیوار افتد
بعد از تو مرا امید فردایی نیست
امروز چو من غریب و تنهایی نیست
این درد مرا می کشد آخر که دگر
در خانه علی باشد و زهرایی نیست
رفتی تو و زینبت ز غم می سوزد
آتش ز نوایش به دلم افروزد
این خانه عزاخانه شود بار دگر
هر گاه نگاه خود به در می دوزد
الا ای چاه یارم را گرفتند
گلم عشقم بهارم را گرفتند
میان کوچه ها با تازیانه
ز من دار و ندارم را گرفتند
مرا زار و غمین کردی و رفتی
غمت مُهر جبین کردی و رفتی
چراغ خانه ام گردیده خاموش
مرا خانه نشین کردی و رفتی
دلم تنگه برایت ای عزیزم
سر خاکت سرشک غم بریزم
دعایم هر شب اینه فاطمه جان
که از پهلوی قبرت بر نخیزم
عجب فرقی میان سوز و ساز ما بود زهرا
تو شمع محفلم بودی و من شمع مزار تو
تو در خوابی و زینب در میان خانه بیدار است
هنوز آن کودک معصوم دارد انتظار تو
هر خانه را جغد اجل بر سر نشیند
گَرد غم اول بر رُخ دختر نشیند
یارب تماشایی بود آندم که زینب
گریان سر سجاده ی مادر نشیند
گویند که مرگ ناگهانی سخت است
پژمرده شدن به نوجوانی سخت است
یا فاطمه این بجاست اما بی تو
با اهل مدینه زندگانی سخت است
با آنکه علی بوده و اعلی شده ام
پیروز به هر جنگ بر اعدا شده ام
تاریخ نویسان نویسید به اشک
من خانه خراب غم زهرا شده ام
رفتی تو و ماند یک چمن حاصل تو
سوزد دل من به یاد سوز دل تو
هر وقت که از خانه برون می آیم
لبخند زند بر رخ من قاتل تو
مادر ز غم تو از جهان سیر شدم
چون شمع فسردم و زمینگیر شدم
بر زینب تو غم چهل سال گذشت
هر چند چهار ساله ام پیر شدم
خسته از غم به خود از درد و محن می پیچم
باورم نیست به جسم تو کفن می پیچم
زخمهایت به زبان آمده از خون گفتند
با من از پهلو و از سینه ی گلگون گفتند
آه مجبورم شبانه زائر قبرت شوم
قبر مخفی داشتن از بی مزاری بدتر است
تا مرا می بیندم قنفذ سلامم می کند
این سلامش از هزاران زخم کاری بدتر است
اگر می پرسی از احوال مادر
بگویم شمه ای از حال مادر
فقط گویم که می گشتیم آنروز
میان دست و پا دنبال مادر
ای کاش مدینه در و دیوار نداشت
ای کاش فدک این همه اسرار نداشت
فریاد دل محسن زهرا این بود
ای کاش که درب خانه مسمار نداشت
کوچه با من همزبانی می کند
درب خانه نوحه خوانی می کند
گوید احساس عجیبی در دلم
قنفذ امشب شادمانی می کند
از بارگاه قدسی و افلاکی خدا
آمد به گوش اهل سماوات این ندا
فرمود کردگار که ای آسمانیان
آمد عزای فاطمه حی علی العزا
امشب دل تنگ کوچه ها می گرید
یک کوه ، خموش و بی صدا می گرید
تشییع تمام آرزوهای علی است
تابوت به حال مرتضی می گرید
نه داغ مرگ پیغمبر مرا کشت
نه آن سیلی نه میخ در مرا کشت
به خون محسن ششماهه سوگند
غم مظلومی حیدر مرا کشت
آن شب که ابوتراب با قلب حزین
بسپرد تن ام ابیها به زمین
دانی که چرا خاک ر دستش افشاند
یعنی که تمام هستیم بود همین
آن ارغوان که زخم زبان می چشید رفت
و آن خسته جان که بار مرا می کشید رفت
گفتند بی کسم همه با هیزم آمدند
یاری که آمد آبرویم را خرید رفت
ببین کابوس من تعبیر گشته
دلم از زندگانی سیر گشته
الا یار جوانمرگم نظر کن
علی از بعد غسلت پیر گشته