بچه ها همسایه امون مطلقه بود ۴۵ سالشه ؛ هیچ بچه ای نداشت همش دنبال بچه بود با یه پسر مجرد صیغه شد پسره هم تو دلش میگفت آره دیگ ن توقعی داره نه مهریه ای میخواد هروقت خواستم میام خونه اش کارمو میکنم میرم خلاصه زنه ام یه روز مستش کرده تا خرخره بعد باردار شد از پسره ؛ پسره تا شنید زنه بارداره فرار کرد ولی زنه نگه داشت بچه رو و رفت قانونی ازدواجش رو با بچه ثبت کرد ولی پسره هنوزم بچه رو نمیخواد و فراریه
؛ الان یکی از رفیقام ک ۲۵ سالشه ( 4 ساله ) ازدواج کرده اسمش ترنم هس بخاطر تنبلی تخمدان باردار نمیشه چن روز پیش دیدمش کلی گریه میکرد و درد ودل میکرد که اره همسرم شاهین میگ بچه میخوام 4 سال گذشته از عروسیمون هنوز بچه نداریم! منم خیلی ناراحت شدم این همسایه امون اومده بود خونمون پیشش با بغض و ناراحتی گفتم رفیقمم ترنم باردار نمیشه بخاطر تنبلی تخمدان خیلی ناراحتم براش
برگشت با ذوق گفت : عکس بچه ی منو بهش نشون دادی؟
بچه اش 2 ماهشه
گفتم : نه چرا باید نشون بدم
برگشت گفت : من با یه بار حامله شدم
منم گفتم اره دیگ تو کارای خدا موندم جایی ک طرف نباید حامله شه حامله میشه جایی ک طرف باید حامله شه حامله نمیشه
اینم شديدا بهش برخورد گفت منظورت چیه؟
گفتم عذرا جون واقعیتش اینه ک نباید هم اون پسره و بچه ای ک ب دنیا اومده رو بدبخت میکردی بخاطر خودخواهیه خودت حالا چرا افتخار میکنی افتخار نداره
برگشت گریه کرد و نفرین کرد گفت : اینم تنها دلخوشیه من از داره دنیاست جز این بچه ای ندارم ک اینم افتخاره منه
یه لحظه عذاب وجدان گرفتم🫠