باور کنید مرگ رو احساس کردم دست گذاشته بود توی گلوم و خفم میکرد خیلص بزرگ بود
کن تا تونستم فقط اسم ائمه رومیاوردم ولی ول کن نبود آخرش خیلی گفتم یا علی
بعدش یهو ولم کرد انگار از پنجره رفت
دخترم و دیدم
گفت مامان پاهاتو ببین
وقتی به پاهام نگاه کردم برعکس شده بودم از وحشت از خواب پریدم
عرق کرده بودم تموم هیکلم سست بود انگار هیچی نبودم سبک و بی وزن نمیتونستم از جام پا شم تا چند روز اونجوری بودم خیلی بد اصلا نمیتونستم از جام پا شم