همطرم از کار بیکار شده مونده تو خونه.
دختر اولم کلاس اوله پر از درس و کار و مشق و کاردستی و کوفت زهرمار
دختر کوچیکم بدغذا به شدتتتتت. خودمو بکشم صبح یه قلب چایی بخوره با دوتا تیکه نون خالی کوچیک در حد مورچه.
نهار هیچی شام اومدم بهش بدم گریه کرد اوق زد همون دوتا قاشق هم ک خورده بود بالا آورد.
داستان هروزم اینه که همش بابد از غذا نخوردنش دیوونه و روانی بشم و فکر این که الان گشنه اس چی بهش بدم روانیم کرده.
میرم تو آشپزخونه عزا میگیرم چی درست کنم بخوره .
بخدا به مرز جنون رسیدم تمام بدنم میلرزه مغز و صورتم درد میکنه. همش تو هول و اضطراب و استرس هستم دختر بزرگم مشق شو که خیلیم زیاد هست بنویسه کامل کنه شام زود بخوره زود بخوابه صبح زود بلند بشه. صبحا بلا استثنا بالا میاره از شدت سرفه شدید. خلط گلو داره هیچی نمیتونه بخوره .
خیلیم حواسش جمع نیست حواس پرتی میکنه موقع درس خوندن. کاراشو کامل انجام نمیده از بس بازیگوشه .بخدا که کم آوردم. شوهرمم تو خونه ور دلم بهونه گیر . زود رنج ناراحت و غصه دار ....