از بیرون اومدم به زور از پله ها بالا میومدم
شوهر همسایمون پرستاره شیفتش تازه تموم شده بود منو که دید پرسید باز کلیه ات درد گرفته؟گفتم آره
و اومدم داخل
خانومش زنگ زد گفت کسی پیشته گفتم نه
گفت خیلی درد داری گفتم آره مسکنم تموم کردم زنگ زدم بیارن برام گفت بذار بیام پایین پیشت پس گفتم نیازی نیست و ....
یهو بعد پنج دقیقه اومد پایین یه بسته قرص و شیاف همراهش بود گفت حتما استفاده کن حالتم بد شد اول به خودم بگو🥺
فداش بشم من پنج ماهه بارداره خودش دو تا بچه کوچیکم داره
همه همسایه هامون اینطورین
من خودم بچه غرب کشورم جنوب زندگی میکنم مردمش خیلی خونگرم و مهربونن🥺
خدا حفظشون کنه