چشماتو ببند و تصور کن از مدرسه خسته و گرسنه تو راه خونهای
تو کوچه بوی کتلت پیچیده،خدا خدا میکنی این بو از خونه خودتون باشه
میرسی خونه و بله! مامان لبخند میزنه و میگه تا دستو روتو بشوری غذا آماده میشه
طاقت نمیاری و میری کنار گاز شاید یه تیکه کتلت کوچیک نصیبت بشه
مامان صبورانه کتلتها رو با دستاش شکل میده باخودت فکر میکنی شاید هیچ وقت نتونی کتلت درست کنی چون امکان نداره بتونی تا این حد دستت رو به روغن داغ نزدیک کنی
اون تیکه کوچیکه که مخصوص خودته رو ز مامان میگیری و میگی
راستی مامان خانوممون گفت از شنبه به جای مداد با خودکار مشقاتونو بنویسین...