من با خانواده شوهرم همشهری نیستیم ۱۴ ساعت فاصلس
بعد ماه پیش من رفته بودم اونجا برای عروسیمون
خاله همسرم فوت شد عروسی رو عقب انداختیم برگشتیم شهر من رفتیم خونه خودمون
بعد مادر شوهرم این مدت همش حالش گرفتس میگه شبا نمیخوابم اصلا
دیشب زنگ زده شاید بعد چهلم خواهرم چند روز بیام پیش شما
خیلی مادر شوهر خوب و مهربونیه
اونجا بودم میگفت من اگه یه وقت بیام خونت همه کاراتو خودم میکنم آشپزی میکنم که تو به خاطر من از درس نیفتی
دیشب به شوهرم میگفتم مامان اومد ببریمش مشهد چون ما به مشهد نزدیکیم
خیلی خوشحالم میاد اینجا حال و هواش عوض میشه
اونجا تنهاس فقط مادر شوهر پدر شوهرم هستن