بچه ها خیلی غیر قابل پیش بینی وبیشعوره خانوادم بیش از حد باهاش خوبن واحترام میذارن جوری که خپد بیشعورشم فهمیده بعد دیشب ساعت ۷گوشیش زنگ میخورد اینم جلو تلویزیون خوابش برده بود دخترم گفت بابا گوشیت زنگ میخوره گفت بذار انقدر زنگ بزنه تا بمیره بعد که گوشی رو دید که مادر منه گفت مامانت بیا حواب بده ...منم جواب دادم بعد گفتم بیچاره نمیدونست تو خوابی شروع کرد داد وبیداد جای شرمندگی!!
آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری فکر میکند. فکر میکند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازهی صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است. اما وقتی به آن میرسد میبیند هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده، دور چشمهایش چین افتاده، پاهایش ضعف میرود و دیگر نمیتواند پلهها را سه تا یکی کند. و از همه بدتر بار خاطرههاست که روی دوش آدم سنگینی میکند.». از کتاب چهل سالگی ناهید طباطبائی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اولش که ندیده مادر شماست بعدا دیده گفته بیا جواب بده
اگه واسه رفع عطش آب بخوری کلی لذت میبری و حالت خوب میشه.اگه مسابقه آب خوردن باشه دو لیوان که بخوری دلت درد میگیره و هیچ لذتی هم نمیبری.زندگی هم همینه... زندگیتون رو به مسابقه و مقایسه تبدیل نکنید. میشه از لحظات، از همین حالا لذت برد...
اگر مادرت با تو کار داشت زنگ میزد به تو میگفتی من جواب نمیدم بعدا اگه مادرت ازت میپرسید میگفتی خواب بوده من به هیچ وجه جواب گوشی شوهرمو نمیدم اونم همینطور