من پدرم تصادف کرد دو روز که داخل کما بود بعد از عملش دکترا قطع امید کردن حالش خیلی بد بود بعد مادرم رفته بود شهدا گمنام شهرمون گریه میکرده التماس که کمک کنید حالش خوب بشه شما بنده خوب خدا هستین
الانه ازش میپرسیم که یادت میاد ۱۰ روز تو آی سی یو بستری بودی میگه نه فقط دو تا چیز یادمه یه جوانی که گوشه اتاق واستاده بود داد میزده خدایا کمکش کن همش میگفت کلمه الله انگار چندبار تکرار میشه هر لحظه (یا اینو دیگه مامانم تعریف میکنه که رفتم به بابات غذا بدم یه دفعه بهم گفته مادرم اینجا بوده کجا رفته ....مادربزرگم فوت کرده میگه اون روز آمده با چادر سفید گلدار دور تختم دور زده بعد نشسته کنارم گفته خوب میشی بچه ام)