موضوع واسه گذشته س اما خب من نمیتونم فراموش کنم
قضیه از این قراره من اسم دخترمو قبل اینکه بفهمم باردارم انتخاب کرده بودم یه اسمم من و شوهرم دیدیم دیگه دو به شک بودیم اما من همون اسم خودمو دوست داشتم حس خوبی داشتم بهش شوهرم از پدر و مادرش نظر خواست اوناهم میگفت خودتون میدونین و فلان گذشت من زایمان کردم طبیعی مادرشوهرش پیشم بود مادرم عمل کرده بود دیدم شوهرم خواست شناسنامه بگیره زنگ زد گفت چی بزارم گفتم من که بهت گفتم حرفامونو زدیم یهو عصبانی برگشت گفت حیف زجر کشیدی زاییدیش میگم خودم برم اسمشو بزارم میگم فردا تا آخر عمر غرمیزنی منم بغض کردم گفتم چرا اینجوری میگی کسی چیزی گفته تو خودت عاشق این اسم بودی الآنم داری بکن اینو میگی؟من مادرشم زجرشو کشیدم اسمشو همون بزار خداحافظ چندبارم پرسیدم گفتم چرا اینجوری گفتی زد زیرش تا دیشب یهو گفت ببخشید تحت تاثیر حرفهای پدر و مادرم بودم اینو گفتم و چند وقته رو دلمه بهت بگم روم نشده منم گفتم واقعا از دلم پاک نشده چون بعدش ازت پرسیدم زدی زیرش حق اسم با من بود تو اصلا نباید از کسی نظر میپرسید به کسی چ مربوط اینم بگم سر همون مادرشوهرش باهام بد شد همش میخواست با اون اسم صداش بزنه من نزاشتن گفتم اسم دخترم هونیه که تو شناسنامه شه حالا دیشب شوهرم قیافه گرفته میگه تو کینه ای من چیزی نگفتم میگی از دلم پاک نمیشه