طولانیه خلاصه اش همکلاسیه بعد کات یه مدت قهر و آشتی داشتیم و من نامزد کردم و این هفته عقدکنون داریم.
کلاسا با هم داریم یه مدت از هفته قبل خیلی سرد شده بود چند شب پیش روی خط مخفیم پیام داد منم جوابش دادم.
امروز صبح دیدمش کافی شاپ دانشگاه نشسته رفتم سمتش گفتم هنوز عادت داری صبح زود یه چیز شیرین بخوری خندید گفت بعضی عادتا همیشگیه برای منم چیزی سفارش داد با هم خوردیم یکم حرف زدیم از گذشته و اینکه چقدر زود گذشت و خاطرات قدیمی مرور کردیم.
بعدش تا کلاس رو با هم رفتیم بازم خاطرات زنده شد گفتش اصلا نمیخواست با قهر و کدورت تموم بشه اونم مثل من ناراحت بود از اتفاقاتی که افتاد.
خلاصه کلاس رفتیم دیگه بعدش یکم رفت سمت پسرا حالا کلاس بعدی هم الان شروع میشه من برم بشینم بازم میام تعریف میکنم.