اون روزمامانم یه جایی دعوت بوده جارییم هم اونجابوده
جاریم بامادرشوهرم زندگی میکنه؛؛به مامانم گفته هرموقع امیرشوهرمنومیکه میادخونمون مادرشوهرم بهش میگه چرابچه هارونمیاریی ببینم بعدامیربهش میگه ماشین ندارم ماددرشوهرمم میگه دروغ نگواین ماشین بابات برش داربروبیارشون این زنت بهت اجازه نمیده بحرف زنت نباش
چراپسرنمیاریی همسن وسالات پسرهاشون هم قدشون شدن دخترازدواج میکنه میره نمون بحرف زنت
بچه هامن خونموعوض کردم کم اوردیم مما؟شیچن فروختیم ازعیدم نرفتم خونش اخرین باری که رفتم خونش چون خخیلی وقت بودندیده بودمش بالبخندواحوالپرسی نشستم روی مبل کنارش نوه های دختریش هم ک همسن منن نششسته بودن بعدخواهرشوهرم که اومدداخل برگشت بهم گفت بلندشوبزارخواهرشوهرت بشینه اینجامنظورش بروروزمین بشین خیلی بهم برخوردحق باکیه