دوسال پیش رفتم ک طلاق بگیرم
بابام همه ی این حرفای شما رو بهم زد
گفت من حاضر نیستم تو به خاطر من بدترین شرایطو تحمل کنی این برای من از همه چی دردناکتره من دارم میبینم ک حالت تو اون زندگی خوب نیس پس تا اینجا اومدی تمومش کن انگار ن انگار ک اتفاقی افتاده به حرفای اطرافیانم هیچ توجهی نکن…
ولی اون پست فطرتای عوضی انقدرررر اذیتمون کردن انقد جلوی چشمام پیر شدن و شکسته شدن مامان بابامو دیدم ک طاقت نیاوردمو برگشتم
کثافت گفت ادم میشم نشد…
الان دیگه روم نمیشه برم به بابام بگم