دیگ چایی آماده کردم و میوه شستم بدون اینکه ب ما بگه متاهل با دوستش و مامان دوستش و اومده بودن شهر ما کار داشتن میخواسته یه سر هم ب ما بزنه از بیرون ساندویج و پیتزا و ...خریده بود آورده بود خونه ما بخورن
آنقدر بهم برخورده اصلا نمیتونم بخوابم
ب خیال خودش محبت میکنه ک ما تو خرج نیفتیم
اما مگ من و شوهرم مردیم ک نتونیم یه شام ب مهمون بدیم
اون فقط قصدش این بوده ما تو خرج نیفتیم میشناسمش اما من بهم برخورده چون هر وقت میان چون دیر ب دیر هست من همیشه کلی تدارک میگیرم
اما خب میتونست بگ حاضری درست کن
با این کارش واقعا بهم توهین کرده
ب مامانش گفتم تو چرا نگفتی گفت اگر بگ دیگ نمیارم ش
مامانش گفت خواستم بگم اما نشد
منم جلو مهمون ها با طعنه گفتم آدم اون چیزی ک میدونه درست رو انجام میده
دوست دارم حالیش کنم رفتار زشتش
اول بی خبر جایی رفتنش بعد یعنی چی شامش بیاره خونه من من نمردم یه تومن بدم ب یه شام از جلو مهمونم در بیام در صورتی و ۷۰۰ دادم میوه نوش جونشون همه اش خورده شد چون بچه هاش ماشالا بجونش بخور هستن