دیگ انقد از نظر روحی تو ابر و حالت خلسه و غیر هوشیاری بودم برام مهم نبود چی داره سر بدنم میاد حالا که دارم به خودم میام دارم متوجه میشم بدنم چقد اسیب دیده چقد اذیت شده من واقعا شرمنده اشم که نادیده گرفتمش ولی اخه انگشت کصافت
بین این همه دردی که من دارم میکشم
مشکل زخم و معده عصبی
میگرن کم خونی شدید کمبود ویتامین های مختلف
پلاکت پایین
حساسیت های پوستی شدید مثل قارچ و کهیر
درد قفسه سینه و نفس تنگی و تپش قلب
مشکل خواب جدی
این وسط
ناخنم رفته تو گوشت دستم عفونت کرده از درد دارم میمیرم از خستگی هم نمیتونم به کارای روزمره ام برسم مثل مرتب کردن اتاقم و جارو کردن و شستن لباسام و حموم کردن
جدی میگم وقت نمیکنم برسم به کارام بعد با این همه وقتی شب برمیگردم خونه از دست داداش کوچیکمم کتک میخورم جیغو دادشم رو عصابمه
از ارتباط و حرف زدن و کنترل اوضاع بین خودمو همه خسته شدم دلم میخواد چن مدت فقط بیهوش بشم بعد قسمت بد ماجرا اینه این چیزا تازه اولشه تازه هنوز بزرگ نشدم که فشارا بیشتر انباشته بشه
و واقعا گاهی دلم برا خودم میسوزه 😐