یه جاری دارم تو ظاهر خیلی خوبه با آدم خیلی
میگی فرشتس
زبون میریزه انقدر و خیلی هارو هم خام میکنه
اما انگار باطنش خوب نیس
چند بار دیدم باطنشو
از همون اول واسم زبون ریخته منو خام خودش کرده بود عاشقش بودم
اما با این حرکاتش به شک افتادم
مثلا شوهرم اتاق عمل بود معلوم نبود زنده بمونه یا نه
شوهر این سفر بود اون روز داشت برمیگشت
جاریم آرایش کرده بود شاد شاد
یا مادرشوهرم آش نذری داشت داشتیم تزئین میکردیم من خیلی خوشگل تزئین میکردم یکیشو جونم نکشید خیلی بد شد
خواهرشوهرم اومد گفت شوهر من آش میخواد جاریم همون زشتو رو داد ببره
یا واقعا هنگ کردم خیلی
ماهمگی کارمون با هم یکیه
بعد غذای کارگرارو خواهرشوهرای مجرد میپزن
من تازه سال اول ازدواجمه
امشب خواهرشوهرم اومد به جاریم گفت همش داریم کار میکنبم از صبح تا بعدازظهر سرپا بودم پاهام دیگه جون نداشت غذای کارگرا رو پختن خیلی سخته
جاریم در کمال تعجب گفت
دیگه چه میشه کرد سخته باید یجوری تحمل کنید دیگه
یا شوهر منو تو زبون نگه داشته
هر هفته میگه ببر خونه مادرم منو