نشستم تو نوبت سونوگرافی
منتظرم ۱۰۴ بشه ۱۱۵ که نوبتم بشه
استرس دارم
نکنه این بار هم بگن پوچ
دستم میذارم رو شکمم میگم نه مامان با تو نبودم نگران نباش من میدونم هستی 😔❤
روی تخت دراز میکشم از کابین بغل صدای دکتر داره میاد که قد و وزن و تاریخ تقریبی زایمان رو مشخص میکنه
با سر انگشت یواشکی یه کم مانیتور رو کج میکنم که وقتی دکتر اومد از گوشه چشم خوب ببینمش
مانیتورشون بالای سرمه و خوب تو دید نیست
دکتر میاد
سردی ژل سونوگرافی و باد کولر لرز درونیمو بیشتر میکنه
یعنی میبینمش ؟ اصلا کسی درونم هست ؟ نکنه همه این مدت با خودم حرف میزدم ؟
🥲🥲🥲😔
همینجوری که پروب رو تکون میده از گوشه چشم نگاه کردنو بی خیال میشم
سرمو برمیگردونم و با همه وجود به مانیتور خیره میشم
هیچی نیست
سفیدِ سفید
میخواد غم عالم بریزه تو دلم که
یهو تو همه سفیدیا یه چیز سیاه میبینم
خودشه ؟
دکتر ازش عکس میگیره 😍
قلب داره ؟ قلبش میزنه؟
قلبم هزار بار در دقیقه اینو داره ازم میپرسه
_نفس نکش ....
نفسمو نگه میدارم
یه نقطه سفید تو دل سیاهی چشمک میزنه هی خاموش و روشن میشه
😍😍😍😍
دکتر میگه ضربان قلب ۱۲۱
💕💞💓
مامان من با چشمای خودم
قلب سفید چشمک زنتو دیدم
مثل یه ستاره تو آسمون قلبم روشن و خاموش میشد
هر دقیقه ۱۲۱ بار میگفت من هستم مامان
دوستت دارم مامان ❤💔