2777
2789
عنوان

سناریوی زندگیم با تغیرات

| مشاهده متن کامل بحث + 101 بازدید | 17 پست
آخه اگه من بودم بعد طلاق قطعا یه گوشه کز میکردمو تا مدتها در افسردگی بسر میبردم،تو بهترین حالتم اگه ...

اخه میدونی درسته اخرای داستان پیشرفتش اغراق امیز بود که‌خب همون اولم‌اشاره کردم به این ولی من خیلی از خانومایی رو میشناسم که واقعا شوهرشونو دوسدارن ولی طلاق میگیرن و بیشتر تلاش میکنن برا زندگیشون مخصوصا بچه اشون و خب یجورایی از اونا الهام گرفته 

و‌چیز دیگه ایم که هست اگه میخواستم اینجای داستانم منفی کنم و شخصیت اصلی بره به سوی افسردگی داستان تبدیل میشد به یه تراژدی نچسب که فق حال خواننده رو‌بد میکنه 

تو خیلی از رمانایی که میخونیم گاهی وقتا یه سری چیزا غیر واقعیه خب مثلا من رمانای زیادی با این موضوع که پسره به دختره تجاوز میکنه بعد ازدواج میکنن بعد عاشق میشن دیدم کاملا یه چیز مزخرف ممکنه این تو‌واقعیت اتفاق افتاده باشه ولی مطمعنم اون ازدواج از نظر روانی سالم نیست 

و‌اینجا شخصیت داستان چون دوبار تو‌زندگیش خالصانه احساسات خرج کرد ولی هردو بار بازتاب منفی داشت و بار سوم بخاطر اعتماد نداشتن و اختلاف فرهنگی زیاد بینشون و اینکه ممکنه ازدواجش روی دخترش تاثیر منفی بزاره پیشنهادشو زد میکنه با اینکه همچنان از اون ادم بدش نمیومد 

و خب تو هیچ‌کدوم از رمانا هیچ وقت شخصیت داستان تنها پیر نمیشه مگر یکی که‌خیلی قدیمی بود خوندم شوهرش فوت شد 

و‌رمان کلن تموم شد

ولی دلم‌میخواد اگه یه روزی دست به قلم‌بردم‌ هرچند تخیلی سرگذشت کامل یه ادمو بنویسم و‌تمام چیزایی که بهش مربوطه رو‌تو‌داستان جا بدم روابطش با خانوادش مادر پدر خاهرو برادر 

دوستاش شخصیت خودش 

و‌اینکه بلدم‌پارت پارت بنویسم ذره ذره حتا یبار نوشتم و توی یه کانال خصوصیه مربوط به خودم بود  خواهرم اونو‌خوند و باورش نمیشد من نوشتم و بعد چن نفردیگ‌خوندن و خیلی تشویق کردن که ادامه بدم‌بقیشو داستان جالبیه ولی از یجایی حس کردم واقعا مزخرفه قلمم هنوزم همون حسو دارم ولی بخاطر ترسی که از اینکه یچیزی بنویسم خوشم نیاد ازش نمینویسم 

یادمه ۱۴سالم بود و شروع کردم با لبتاب تازه تایپ کردن کلیدای کیبوردو بلد نبودم و‌خیلی سختم‌بود ولی بعد یه مدت انقد نوشتم که‌دیگ به‌کیبورد نگا‌نمیکردم‌ و تند تند مینوشتم داستانشم راجب یه‌دختر ۳۲ساله بود که کالبد شکافی خونده بود و توی‌یه‌ پزشک‌قانونی کار میکرد زندگیش خیلی روتین و‌ بدون هیجان بود تا اینکه یه روز یه دختر همراه مادرش میاد و‌مادرش میخواسته سلامت بکارتش تایید بشه 

و‌ این خانوم وقتی بدن دخترو چک‌میکنه علائم وحشتناکی از شکنجه و تجاوز میبینه روی بدنش که قدیمی شدن و یه سری کبودی جدید خصوصی میخواد با دختره‌صحبت کنه که مادرش خیلی عصبی میشه و‌یجورایی به این دکتره میتوپه‌ ولی خب اینم به‌کارش ادامه میده 

وقتی با دختره تنها میشه کم‌کم‌اروم اروم ازش سوال میپرسه و میگه که میدونه دارن بهش اسیب میزنن وچه بلاهای وحشتناکی سرش میارن و‌راجب دادگاه و شکایت باهاش حرف میزنه که‌بعد متوجه میشه دختره نمیتونه حرف بزنه بخاطر شوکی‌که‌تو بچگی بهش دست داده 

ولی شنواییش هیچ‌مشکلی نداره  خلاصه این دکتر خیلیم‌ادم دلسوزی نبوده ولی چون‌خیلی ادم‌کنجکاوی بوده دلش میخواد سر از زندگی این دختر دربیاره که خب پشتش یه داستان خیلی وحشتناک هست و اخرش به یه جنایت ختم میشه ولی تو همون‌زمان مامانش فوت میکنه و‌مجبور میشه برگرده شهر خودش تا به مراسم مادرش برسه   

اینم الان خلاصه گفتم ولی خب اونجا پارت پارت نوشته بودم  و بعد از اینکه خواهرم خوندش انقد حس بدی بهم دس داد که دیگ‌ نتونستم بنویسمش یجورایی خجالت میکشیدم 😐

اخه میدونی درسته اخرای داستان پیشرفتش اغراق امیز بود که‌خب همون اولم‌اشاره کردم به این ولی من خیلی ا ...

عزیزم،ولی من مطمئنم یروزی نویسنده خوبی میشی

🌸اِلٰهْی وَ رَبّی مَن لی غَیْرُکْ🌸 خیلی حرفا داشتم واسه گفتن،واسه نوشتن ولیییی حیف،امان از دست نینی یار😡 این کاربری دست ۴۰ نفره⬅️ یک:منِ دیوانه یِ عصبی🤬 دو: منِ مهربونو دلسوز☺️ سه:منِ نگرانِ استرسی😬 چهار:منِ شوخو خنده رو🤭 پنج:منِ خسته و بیحال😮‍💨 و...🙄🤔🤨  ✅پس اگه تو یه تاپیکی یچی گفتم،تو یه تاپیکِ دیگه یچی دیگه،سعی نکن مُچمو بگیری😏این منم فقط گاهی وقتا بسته به شرایط جویِ تاپیک مودم عوض میشه.همین😘

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



عزیزم،ولی من مطمئنم یروزی نویسنده خوبی میشی

مرسی گلم نظر لطفته ولی یچیزی که اذیتم میکنه وقتی غرق نوشتن میشم غلط املاییام انقد زیاد میشه که حد نداره چون تو‌نوشتن خیلی احساس راحتی بهم دس میده و‌یادم میره یه سری کلمه ها نوشتارشون فرق داره و‌نباید اینطوری بنویسم  ولی خب معمولا این طور نیست 

بچگی‌نوشتار پریشی داشتم هیچوقتم تشخیص داده نشد 

ولی سر املا نوشتن و فارسی نوشتن انقد عذاب میکشیدم و‌گریه میکردم‌که حد نداشت هنوزم ترتیب حروفالفبا رو‌درست بلد نیستم  اما خب انقدددد کتاب و‌رمان زیاد خوندم که املام قوی شد از اون نوشتار پریشی تبدیل شدم به یکی از بهترین کسایی که انشا مینوشتن  تو هر پایه از مدرسه  

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز