من دخترم نزدیک چهار ماهشه مادرم یک ماهه میره ارایشگاه کار میکنه از دوازده تا هفت که یکم حال و هواش عوض بشه با اینکه میدونه من ترم اخر دانشگاهمه و میکه نگران نباش تو دانشگاه برو من صبحا خونه ام در صورتیکه یه سری کلاسای من بعد از ظهره بعد الان ملل دیگه خونه بابام دوس ندارم برم چون مامانم کلا نیست
خیلی احساس تنهایی دارم خواهرمم اصلا کمکم نمیکنه از طرفی میگم ب مامانم ربطی نداره بچه داری من از طرفی میگم خب من ترم اخر بودم حالا یکم کمکم میکرد چی میشد
من مجبورم همه کارامو خودم کنم حتی وقت نمیکنم یه تحقیق انجام بدم ...کلا وقتی هم بچه رو پیشش میذارم اصلا ب حرفم توجه نمیکنه میگم ازوغشو بکیر یا این کارو کن بهش برمیخوره ک چرا ب من امر و نهی میکنی چون بچه من رفلاکسیه اگه ار وغشو نگیری بالا میاره بدجور... اصلا احساس میکنم کلا بدش میاد بچه من و نکه داره جالبه تو طاهر همش میگم خیلی نوه شیرینه و فلان .... و اینم بگم کلا من ادم مستقلیم همیشه همه کارهامو خودم کردم تنها باری ک ازش کنک خاستم همین بچه داری بوده ک اونم اینجوری الان مجبورم بچمو بسپرم ب شوهرم ک از کار میفتن .... شما جای من باشید بهش چیزی میگید؟یا فقط فاصله میگیربد؟