2777
2789
عنوان

مادر شوهر رو اعصاب

| مشاهده متن کامل بحث + 905 بازدید | 51 پست
الانم ک نامزدی میبینی ساز نمیای با این رفتاراشون جدا شو خانواده واقعا مهمه

خانواده خودم تو این مسئله پشتم نیستن اصلا ، شوهرمم دوست دارم خودش خیلی پسر خوبیه من با خانوادش مشکل دارم

دقیقا اصلا قبل ازدواج فکر نمیکردم انقدر مامانی باشهیا خانوادش انقدر بد جور باشنخیر سرشون تحصیل کرده ...

 

ببین شوهرت تا حالا بهت گفته مثلاً اره مامانم راست میگه توام گوش کن یا نه ؟

و گاهی سکوت تو را نابود میکند😞 گفتند اشک بریز....خالی میشوی،خالی نشدم که هیچ...پر شدم از بی کسی که چرا کسی اشک هایم را پاک نمیکند...🙂 خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است 🙂  هستی ام را به آتش 🔥 کشیدی...سوختم من ندیدی ندیدی:)

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


شوهرت چطور آدمیه که به تو میگه ربطی نداره دخالت نکن و دخالت اونارو موجه و عادی نشون میده

یه صلوات برا امام زمانم میفرستی؟          گذرم تا به در خانه ات افتاد حسین،خانه آباد شدم من اُوون آباد حسین
شوهرت چطور آدمیه که به تو میگه ربطی نداره دخالت نکن و دخالت اونارو موجه و عادی نشون میده

اره دقیقااااا میگه بزرگترن و چمیدونم افکارشون اینطوریه دیگه ادم باید کنار بیاد باهاشون 

همش اینو میگه

منم هر روز سر ساعت مشخص سرکار میرفتم،بعد پدر همسرم جای خونه ما سوپر مارکت داشت،همش می‌پرسید کجا میری.ظهر برمیگشتم میگفت کجا بودی.منم اخم.هیچی نمیگفتم.بعد ب همسرم گفتم لطفا ب پدرت بگو من سرکار میرم تا هرروز نپرسه.دیگه هم نپرسید.شما هم تو پوشش کار خودتو بکن.از اول همینجوری پسندیدنت.

نگا اول راهی منم مث تو بودم.دوس نداشتم برم جمع شون.۱۰ ساله ازدواج کردم.شماره جاری و خواهر شوهرامو ندارم جز یه دونه جاری ک باهم خوبیم.

وقتی نری تو جمع شون اونا هم نادیده ت میگیرن.فک کن دندونی و اینا میگرفتن ما رو دعوت نمیکردن و از بقیه می‌شنیدیم ک خواهر همسرم گقته بود ما خانوادگی مراسم گرفتیم یعنی منو جاریم جز خانواده شون نیستیم 

وقتی رفت و آمد نکنی اونا فک میکنن خودتو میگیری و از اونا جدا میبینی باهات سرد میشن و شوهرتم ک از مادر خواهر نمیگذره هر چی باشه ۲۰،۳۰ سال پیش اونا بزرگ شده،کم کم همسرت هم ازت سرد میشه

اتفاقا برو تو جمع شون،تیپ بزن،آرایش کن.الکی مامان جون بگو،بخند،وقتی میخندی یعنی روحیه ت خوبه اونا بیشتر حرص میخورن.وقتی غمباد بگیری اونا اتفاقا خوشحالترن.بعدشم مگه پادشاهی مادر شوهر چقد طول میکشه بلاخره ی روزی میمیرن.پدر همسرم فوت شده همش دلم میسوزه میگم کاش بود و همش ازم می‌پرسید کجا میری.کجا بودی.

منم هر روز سر ساعت مشخص سرکار میرفتم،بعد پدر همسرم جای خونه ما سوپر مارکت داشت،همش می‌پرسید کجا میری ...

من واقعا صبور بودم برام خیلی سخته شما خیلی صبورییی

نه نمیگه مامانم راست میگه ولی میگه باید احترام بزاری چاره ای نیست

ببین اینطوری خوبه باز 

من همسرم خیلی وابسته است جوری که شخصی ترین مسائل هم به مادرش میگه حتی پوزیشن رابطه 

مثلاً سر یه مسئله توافق نظر نداشتیم باهم حرف می‌زدیم بحث میکردیم تا بالاخره یه تصمیم بگیریم فرداش میزد زیرش

و گاهی سکوت تو را نابود میکند😞 گفتند اشک بریز....خالی میشوی،خالی نشدم که هیچ...پر شدم از بی کسی که چرا کسی اشک هایم را پاک نمیکند...🙂 خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است 🙂  هستی ام را به آتش 🔥 کشیدی...سوختم من ندیدی ندیدی:)
اره دقیقااااا میگه بزرگترن و چمیدونم افکارشون اینطوریه دیگه ادم باید کنار بیاد باهاشون همش اینو میگه

بی منطقه پس

یه صلوات برا امام زمانم میفرستی؟          گذرم تا به در خانه ات افتاد حسین،خانه آباد شدم من اُوون آباد حسین
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز