2777
2789
عنوان

تا جالا به نقطه پوچی رسدید

82 بازدید | 14 پست

من الان اونجام

بخاطر همسرم سر کار دولتی نرفتم با اینکه ازمون رو قبول شدم کار پاره وقت داشتم با اینکه دکترا ثبول شدم اون هم ندفتم چون باید میرفتم شهر دیگه

من شخصیتم اجتماعی بود حضور در جامعهُ... اون حس مفید بودن  خلاهای منو پر میکرد من از ۱۸ سالگی کار کرده بودم

بگذریم گفتم مهم نیست میخوام‌زندکی شروع کنم

بچه دار شدم بچه الرژیک رفلاکسی سخت که شب تا صبح تا یکسالگی ش باید مینشستم و اون سر شونه م میخوابید گاهی میشد ۵ عصر و من حتی دستشویی اول صبح هم نرفته بودم ولی جناب همسر دریغ از یک بار بچه نگه داشتن ... یکبار تعویض پوشک

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


بچه اول رو با هر سختی رسوندم به سن مدرسه دیگه وابستگی ش کمتر بود خوشحال بودم برنامه ریخته بودم برای اینده برای روزهایی که مدرسه ست و نیست

میتونستم بزارمش کلاس برم پیاده روی

خودم برم به تدریس م برسم

خودم برم ارایشگاه

ببین تا کجا که حتی نمیتونستم بچه بزرگ رو بزارم‌پیشش برپ ارایشگاه چون گرسنه هم که میشد هیچی بهش نمیداد تا من برگردم

تازه خوشحال بودم‌که همه چی داره بهتر میشه

من میتونم کمیبرای خودم باشم

که دیدم علائم بارداری دارم

ماهی که شاید کلا دو سه بار رابطه داشتیم... ما جلوگیری هم داشتیم

فقط گریه میکردم و زار میزدم چون عاقبتم رو میدونستم

تازه خوشحال بودم‌که همه چی داره بهتر میشهمن میتونم کمیبرای خودم باشمکه دیدم علائم بارداری دارمماهی ک ...

واااای 

آرزومه که بغلم کنی خودت،🥲🥲                                            دوست دارم با عشق تو پیر شوم🥲

من حتی هپراه برای روز سزارین نداشتم

عملم سخت بورحمم جمع نشد

دکتر تو اتاق عمل میگفت دست میزنم به رحم خونریزی میده

رحم‌بزرگ شده جا نمیرهو ...

قرار بود خواهر شوهر و مادر شوهرم بیان یک شب رو من بیمارستان بگذرونم

گفتن باید بمونه عملش خوب نبوده. رضایت دادیم بیام بیرون چون همراه نبود


اومدم با همون شرایط به زور شیاف سر پا میشدم هر دو بچه رو از شب اول خودم‌نگه داشتم

با اینکه شوهرم ده روز مرخصی بود که‌مثلا کمک باشه از شب اول جاش رو عوض کرد رفت تو حال خوابید

تنها کمکش این بود که ظرف بشوره تو خونه و تنها کمک مادرم این بود که ناهار بفرسته برای یک هفته

تمامی کارهای بچه ها با خودم بود

یادمه دختر دومم تو بغلم کارها رو میکردم یهو چنان دردی میپیچید که سست میشدم جیغ میزدم که شوهرم بیاد بچه رو بگیره که نیفته از دستم و به زور خودمو میرسوندم به یه صندلی که بشینم

دومی هم الرژیک شد و رفلاکسی و وزن نگرفت

بردم دکتر گفت بچه ت یه مشکل جدی باید داشته باشه ببرش شهر دیگه... تشخیص نداده بود رفلاکس بچه رو

اومدم خونه اینقدر فشار عصبی روم بود که از دماغم‌خون زد بیرون  رفتیم شهر دیگه کلی مسخره دکتر کردن و گفتن رفلاکس داره


همه اینها‌گذشت تا اینکه بچه اولم کلاس اولی هست

از بردن و اورونش به مدرسه تا درس کار کردن تا بیرون بردن تا همه چی ش با منِ

تنها وظیفه همسرم تو خونه اینه بره سر کار پول در بیاره و چون اینکارو میکنه از دید خودش وظیفه دیگه ای در قبال بچه ها نداره

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   baransiyah7676  |  12 ساعت پیش
توسط   avaz76  |  13 ساعت پیش