مامانم خیلی اذیتم میکرد جلو خاله هام بهم میگف بی حجاب به شوهرم بی غیرت
هر دفه سر ی چیز منو شوهرمو ب جون هم مینداخت
اخرم خودش از خونش بیرونم کرد چهار ماهه نرفتم خونش
چون دوتا پسر کوچیک دارم گف نیا اینارو نیار میخوایم ارامش داشته باشیم
ازون وقت ک قط رابطم خیلی ارامش داره زندگیم ولی از خدا میترسم گناه باشه
اونا ک عین خیالشونم نیس هر روز خریدن و فرش میخرن و...ولی من دلتنگم💔