اولین جلسه به پسر گفتم میخوام درسمو بخونم هنوز حرفم تموم نشده گفت نههههههههههه!!!!!
یه نههههههه بلند و کشیده!
بعد کلی حرف زد که خانوم باید خونه دار باشه و غذا بپزه و بچه نگه داره
من قصدم برا درس خوندن جدیه و دوست ندارم کسی مانع پیشرفتم بشه شاید اصلا بعد ازدواج خودم ببینم وقت کم میارم نرم سر کار ولی دوست ندارم کسی مانع حق طبیعیم بشه برا همین منم همون لحظه جواب رد دادم و براش ارزوی خوشبختی کردم
بعدش هی زنگ میزنن که خوشمون اومده و فلان
جالبه هر دفه زنگ میزنن میخوان نظر منو عوض کنن خودشون از موضعشون به هیچ عنوان پایین نمیان
اینم اخرین پیامه مادر پسرس که پسرمو راضی کن انگار ما خواستگار ایشونیم تا اوشون
نظر شما چیه ؟