خیلی کوتاه میگم کودکی سالم نداشتم اذیت شدم بزرگ شدم روی پاهای خودم ایستادم مستقل شدم ؛
آقایی از آشنایان اومد خواستگاری واسط فرستاد برای گرفتن جوابم ؛ اون موقع پدر بزرگم از دنیا رفته بود دقیقا فردا همون روز ازم جواب میخواست ، منم سکوت کردم شرایط مناسب نداشتم حتی نذاشت یکماه بعد بیاد !
گذشت توی اون سالها روی پای خودم ایستادم قوی شدم مستقل شدم که اگر مجددا گذرمون بهم خورد هم شرایط مساوی باشیم !
واسط که خانم بود بهم اطلاع داد عقد کرده و این خانم خیلی ناراحت بود بهم گفت دیانا چند وقت پیش باهاش صحبت میکردم میگفت من اصلا دیانا نمیشناسم نمیدونم کیه ! گفت تورو اصلا گردن نگرفت که اومده بود خواستگاریت ؛ گفت منم سوختم که وجود معنوی انسانی پاکت نادیده گرفت حتی علاقه پاکت که مستقل شدی پیشرفت کردی که همسطحش بشی بعدا باهم ازدواج کنین همه اینها نادیده گرفت .گفت منم بهش گفتم فلانی ؛ من فرستاده بودی پیش دیانا خواستگاری اما این بدون از دیانا اصن خواستگاری نکردم هیچ چیز بهش نگفتم چون آدم نامناسب مثل تو نمیخواستم توی دامنش بیفته و بس و خوبش خواستم هرچی که از طرف دیانا بهت گفتم از خودم بود دروغ و تمام ✔️؛
بهم گفت بهش گفتم تمومش کردم گفت همون طور که تورو نادیده گرفت منم طوری از سمتت نادیدش گرفتم که لایق وجود پاک سالم کسی تو زندگیت باشه نیستی ! گفت کارما خودش به خودش پس دادم بدجور رفت تو فکر ازش خداحافظی کردم !