2777
2789
چی شد آخرش خواهرش نزاشت بره؟

  آره خواهره  بهش زنگ زد  گفت شرکت هرمی باشه  گول نخور این چیزا داداشش از تهران برگشته بود دیگه 

بنده خودم یه عادتی دارم ،خدمتتون عرض می کنم :                  کتاب که می خوندم  برخی اوقات که به مطلب  جالبی که    می رسیدم کتاب رو ول می کردم. درست مثل کسی که دستش سوخته، هیچ یادم نمیره یکی دو سه ماهی با یه عده ای  از دوستان  بحثی داشتیم درباره‌ی که  در  جهان  و در طبیعت عدل هست یا نیست ؟ چون برخی این باور را دارند که از این دست بدی از اون دست می‌گیری و... وارد بحثش نمی خوام بشم،بنده هر چی نگاه می کردم اینو نمی دیدم.در یک کتابی که برای من مهم  بود یه جمله  دیدم : طبیعت  به قانون  ظلم حرکت  می‌کند من  این کتاب رو ول کردم و بعد که دنبالش  رفتم دیدم بله   دو سوم حیوانات  برای  یک روز زندگی باید یه حیوان دیگه  رو بکشن .و در دنیایی  که دو سوم موجودات برای یک روز زندگی  باید یه حیوان  دیگه بمیره صحبت  از عدل   معلومه  نفهمیدن  جهانه.         بنابراین  طبیعت  قانونش قانون ظلمه. تنها انسان که می‌تونه  عادلانه  عمل کنه و باید عادلانه  عمل کنه  و این تنها صفت و  امتیاز  من و شماست  به خاطر آزادی که داریم.   ولی اگه در بند طبیعت  بمونیم ما هم به همون اندازه  ظالمیم که بقیه موجودات  به دلیل اجبارشون ظالم هستن .🤍🌱دکتر هلاکویی 

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


چیشده بود

پسرم ۲۴ سالشه تازه دوروز بود سربازیش تموم شده بود اومده بود خونه  دوست سربازیش زنگ زد که همین الان برو  تهران شرکت نفت استخدامی داره  من کارها تو کردم رسیدی تهران وایستا خودمون میاییم دنبالت   بعد پسرم بلیط قطار گرفت  رفت  من نمیدونم چرا یهو به دلم افتاد به همون دوست  پسرم زنگ بزنم و ازش تشکر کنم  که یهو گوشی رو که برداشت  گفت  من اصلا امروز به پسرتان زنگ نزدم  داشت انکار میکرد و دروغ میگفت  همونجا سریع زنگ زدیم به یکی از اقوام که پلیسه  گفت به پسرتان بگین به هیچ عنوان  سوار ماشین شخصی نشه  از راه آهن تهران با تاکسی بده خونه یکی اقوام  بالاخره  ماهم با ترس واسترس زیاد همونجا با ماشین  خودمون راه افتادیم  تهران  وبا پسرم برگشتیم  خونه   یادم میفته تنم    میلرزه

2805
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز