چقد گریه کردم چقد سخت بود شوهرم اون شبو بیرون بیمارستان مونده بود تاصب خیلی بهمون سخت گذشت و منیکه دیده بودمش افسردگی شدیدی گرفتم و چون یکی از اقوام طرف خودمم یه همچین موردی داشت نیشو کنایه های مادرشوهر گرامی شرو شد که شما همتون اینجوریین و مشکل دارین خیلی اذیت شدیم خیلی حرفای دلخور کننده ای شنیدیم ودم نزدیم
بعد ۳ ماه دوباره اقدام کردیم به اصرار شوهرم ولی اول رفتیم همه ازمایشاتو دادیم بااینکه برا سقط اول لازم نبود به اصرار و پافشاری خودمون و معلوم شد من غلطت خون دارم و من برا هزینه ازمایشا انگشار عروسیمو فروختم
روزای خیلی سختیو گذروندیم و شوهرمو دوباره بردم پیش دکترش دور اول داروهاش نتیجه نداد و در مراجعه بعدی بازم ای وی اف گفتن ولی گف بازم برات دارو مینویسم مصرف کن بیا برا ای وی اف دیگه بیخیال شدیمو اوندیم تا پول جمع کنیم و اقدام مرتبی هم نداشتیم ولی در کمال ناباروری من بازم حامله شدم