تازه فهمیدم دلیل این بد اخلاقی هاشو
شوهرم خیلی اصرار داشت باهام ازدواج کنه خیلی زیاد سالها
بعد که عقد کردیم مثل فرشته ها دورم میچرخید
از گل کمتر بهم نمیگفت
البته من اذیتش میکردم که بعدش باهام بد سد سر همین ولی دلشو بدست آوردم و دوباره خوب شد
و همیشه میگفت بعد عروسی سریع بچه میخوام حتی میگفت دو سه ماه بعد عروسی
بعد عروسی اوایل هم بد نبود
بعد کم کم فرق کرد
دقیقا دو سه ماه بعد عروسی اقدام داشتیم
ولی من باردار نشدم تا همین الانش که نزدیک یکسال گذشته
شوهرم دیگه حرفی از بچه نمیزنه
ولی روز به روز بد اخلاق تر میشه
گاهی به شوخی نمیفهمه میگه بچه بیار
اون روز داشتم قرص که دکتر داده بود رو میخوردم میگفت نخور تا الان که حامله نشدی از این به بعد هم از بچه خبری نیس
تا میفهمه پریود شدم دعوا میکنه یا بداخلاقی
سر هر چیز کوچیک عصبی میشه دعوا میکنه
فحش میده کنترلش دست خودش نیس
دست بزن پیدا کرده
دوسم نداره مثل قبلا