۸ ماهه عقد کردم کارش فقط پشت سر این اون و جاریم و همسایه فامیل حرف زدن تهمت زدن دخالت و ازهمه بدتز دروغ گفتنشه بماند باعث چه اختلافایی که تا الان شده ولی این ماجرازو بگم بهتون اینا رفته بودن عروسی یه شهر دیگع عروسی که اصلا واجب نبود و خیییلی دور بود نسبتشون ولی هوس عروسی کردخ بود با اینکه کاگز داریم و ۲ هفته پیششم عروسی رفته بود خلاصه این رفت کارگزارو سپرد که غذاهاشون رو درست کنم منم تا برگردن کاراشون رو کردم فرداش که میخواستن بیان زنگ زدم گفتم ناهاز میایین گفت نه شام میرسیم گفتم خودتونین یا دایی اینا با شمان گفت نه بابا اونا چزا بیان خودمونیم من غزوی شام درست کردم میرزا قاسمی فقط غذای خودمون رو از راه رسیدن با ۳ نفر مهمون که اصلا نگفته بودو بعد دیدن غذا اخم تخماش شروع شد من متوجه سدم داره با زنداداشس راجب غذای من حرف میزنه هم خودش هم زنراراشش پکر بودن من رفتم بیرون اومدم دیدم اون یکیم پکر شده من اومدم بلند گفت پاشم برنج بزارم برای شام بعد مهمونا گفتن نه بابا نزار و این حرفا ادامه تاپیک بعد میزارم
ترسم از ازدواج
اشتباه اول قبول کردی غذای کارگر بدی مگه برا شما کار میکنن؟ همون موقع میگفتی من نمیتونم این چند روزو از بیرون هماهنگ کنین. اشتیاه دوم زنگ زدی امار گرفتی غذا پختی براشون خودشون رفتن عروسی و خوش گذرونی دست تو جیبشون کنن شامم تو راه بخورن و بیان. منم این اشتباهو کردم چند بار رفتن سفر اومدنی غذا پختم یه بار نپختم مادرشوهرم دعوا راه انداخت تموم شد عبرت گرفتم. اشتباه اصلیتم فک کنم اینه تو یه خونه ای باهاشون.
چقدر عوضیه!!!! از قصد نگفته که مهمونا روت حساب بد باز کنن
و من شر حاسد اذا حسد
عزیرم تقصیر خودته اصلا مادرشوهرت مقصر نیست
منم باشم ببینم یکی انقدر راحت میاد بلانسبت شما حمالی میکنه همه کارامو میندازم گردنش 🙂
خب
بقیشو بگو
عقدی
چقدر وا دادی شما دیگه
خیلی ساده ای دختر
مادرت پدرت هیچی نمیگن اینجور داری میکنی
به شما چه ناهار شام مهمون اونا
حتی عروس چند ساله هم بودی به شما ربطی نداره